جایگاه عقل در بین عقلگرایان (قسمت اول)
کلمه ی rationalism از اصل و مصدر ریشه ای زبان لاتینى ratio می باشد که در فارسى به معنی برابر نهاده هاى «عقل گرایى »، «اصالت عقل »، «خردباورى» و از این قبیل، به آن اشاره مى شود. این اصطلاح، به طور عمده در سه ستون به کار مى رود:
در فلسفه، در برابر اصطلاح «تجربه گرایى » (2) قرار دارد که به معناى هر امرى در مورد حقایق اساسى عالم را مى توان به وسیله عقل تبیین نمود.
عقل گرایى در کلام، در برابر «ایمان گرایى » (3) قرار دارد و به معناى آن است که عقل بر ایمان مقدم داشته مى شود و کلیه اصول و حقایق دینى بر مبناى عقل اثبات مى پذیرند؛ نه آن که بر مبناى ایمان استوار باشند.
عقل گرایی روشنگری همزمان با «عصر روشنگری»(4) در غرب مورد توجه قرار گرفت. این نوع عقل گرایی که فعالیت آن محدود به حوزه هاى تجربى و علمى بود با بسیارى از سنتها و باورها به نبرد برخاسته بود و تلاش مى کرد تا همه قلمروهاى انسانى را تسخیر نمایند. به همین دلیل این عصر را عصر عقل نیز نامیده اند.(5) این اصطلاح براى توصیف جهان بینى ها و رهیافتهاى فیلسوفان عصر روشنگرى قرن هجدهم به کار مى رود، که در نزد آنان عقل در برابر ایمان، مرجعیت سنتى، جمودگرایى و خرافه پرستى قرار مى گیرد و خصوصا تقابلى با مسیحیت سنتى دارد. متفکران روشنفکرى به قابلیت و کفایت عقل در تمام حوزه هاى مربوط به حیات انسانى، اعم از علم، دین، اخلاق، سیاست و غیر آن، به گونه اى جزمى، اطمینان داشتند (عقل بسندگى).
2 – عقل گرایى در فلسفه
بى تردید در نزد همه فیلسوفان خردگرا، تجربه به طور کلى نفى نمى گردد؛ آنچه مورد وفاق کلیه اصحاب عقل است، ناکافى بودن روش تجربى است.
عقل گرایى فلسفى را مى توان در دو دسته تقسیم کرد:
1 – عقل گرایى واقع گرایانه، (6) با چهره هایى مانند افلاطون و دکارت و پیروانشان؛
2 – عقل گرایى معناگرایانه، (7) مانند کانت و پیروانش.
در این میان کسانى نیز – همچون ارسطو – آمیزه اى از عقل گرایى و تجربه گرایى آفریده اند.
الف) عقل گرایى واقع گرایانه
در این دیدگاه، قواعد و مفاهیم عقلى نه تنها براى فاعل شناسایى (8) (ذهن)، بلکه براى متعلق شناسایى (9) (اعیان خارجى) نیز معتبرند. افلاطون، دکارت و پیروانشان جانبدار این رویکرد هستند.
دیدگاه افلاطون و پیروانش: در این دیدگاه، مقدماتى که بر اساس آنها استدلال مى کنیم عقلى است؛ نه تجربى و حسى و ارزش این مقدمات و قواعد، مطلق است؛ یعنى آنها نه فقط قواعد اندیشه ما، که قواعد و دستورهاى هر اندیشه دیگر و هر چیز دیگر (حتى علم و فعل خدا) نیز هستند. به عبارت دیگر قوانین ضرورى موجودات در علم بارى ثبوت و وجود دارد و همه اشیا بر طبق آنها ساخته شده است و عقل ما نیز بر اساس همانها استدلال مى کند. از نظر افلاطون، در مرتبه اى برتر از این دنیاى محسوس، «عالم مثل » یا «اعیان ثابت » وجود دارد که هم منبع همه موجودات و هم منبع هرگونه معرفت است و به همین جهت نوعى هماهنگى میان عالم ذهن و عین ایجاد شده است. به عقیده او روان آدمى پیش از آن که به عالم محسوس آید در عالم مثل وجود داشته است. براى آگوستین (430 – 354) نیز همانند افلاطون این پرسش مطرح بوده است که ما دستورها یا به تعبیرى پارادیم هاى فکر را از کجا گرفته ایم. اما پاسخ آگوستین غیر از پاسخ افلاطون است؛ از نظر او انسان این قواعد را به خاطر حضور قبلى در عالم مثل، بلکه به سبب اشراق الهى دریافت مى نماید.
دکارت و پیروانش چه دیدگاهی دارند؟
در این دیدگاه نیز – بر خلاف تجربه گرایان – قواعد فکر، محصول تجربه نیستند. به عقیده دکارت این قواعد نه از حضور در عالم مثل حاصل شده است و نه از اشراق، بلکه این دستورها و قواعد به هنگام تولد به صورت فطرى همراه هر انسانى وجود دارند. البته گفتار دکارت در مورد چیستى این فطریات از روشنى لازم برخوردار نیست و در موارد مختلف اظهارات متفاوتى داشته است.
مالبرانش (1638 – 1715) بیشتر متمایل به فلسفه اگوستین و افلاطون است. از نظر وى تمام الگوها و قواعد ذهنى نه تجربى اند و نه فطرى بلکه فقط به وسیله «رؤیت فى الله » قابل تبیین مى باشند.
لایب نیتس (1646 – 1716) نیز مانند دکارت، بر وجود معلومات فطرى صحه مى گذارد ولى آنها را بالقوه مى شمارد و راه به فعلیت رسیدن آنها را صرفا تجربه مى داند. لایب نیتس به این صورت گرایشى نیز به تجربه گرایان نشان مى دهد و ائتلافى از تجربه گرایى و عقل گرایى به وجود مى آورد.
سلام
واقعا صحیحش چیست؟
اینکه به صرف شناخت اینکه مکتبی از جانب خداست باید آن را پذیرفت و به آن کاملا عمل کرد.
حتی اگر دل و عقل ان را تصدیق ننماید؟
سلام
عقل و فطرت با دین در توافق هست اگر با هم در تضاد دیدید معنی آن است که دین درست عرضه نشده است