ب) عقل گرایى معناگرایانه
از نظر ایمانوئل کانت (1728 – 1804) احکام کلى و ضرورى، تجربى نیستند؛ بلکه مستند به عقل و ذهن ما مى باشند اما از نظر وى – بر خلاف تفکرات رئالیستى یا واقع گرایانه (خام) – اصول عقلى فقط در قلمرو ذهن ماست و درباره اعیان و اشیاى خارجى یا متعلق شناسایى صادق نمى باشند. از همین رو، او در زمره عقل گرایان معناگرا (ایدئالیست) جاى داده مى شود. کانت در کتاب «نقد عقل محض » دیدگاه خود را در باب شناسایى در سه مبحث (حسیات استعلایى، تحلیلات استعلایى و جدل استعلایى) بیان مى کند و در مبحث سوم، هرگونه استدلال فاسد را جدل و منطق ظاهرى (غیرواقعى) خوانده است. به عقیده وى هرگاه اصولى که صرفا در حوزه تجربه معتبرند (مانند اصل علیت)، در قلمرو ماوراى تجربه اجرا گردند استدلال فاسد و جدل صورت گرفته است؛ زیرا ذهن آدمى نباید از عالم متصورات خود تجاوز کند.
به عقیده کانت دانشى که ما بر آن مى توانیم دست بیابیم مربوط به «پدیدار» یا ظواهر اشیا است، ولى «شى ء فى نفسه » یا ذوات اشیا براى ما قابل شناسایى نیست. از همین رو، وى در عقل عملى (نه عقل نظرى) به «خدا»، «معاد» و «اختیار» مى رسد.
خلاصه این که کانت شناخت را محصول تعامل و همکارى عین و ذهن مى داند. به همین خاطر مى توان گفت، دو جریان عقل گرایى و تجربه گرایى در کانت به همدیگر مى رسند.
ارسطو، هم اصالت عقل و اصالت تجربه را به گونه اى در هم آمیخته است و هم به امور واقعى و موجود در خارج توجه کرده است. اما از آن جا که اصول عقلى در این مذهب داراى ارزش مطلق مى باشند، به مذهب اصالت عقل و واقع نزدیکتر است.
3 – جایگاه عقل گرایى در کلام
برای شناخت بهتر عقل گرایى در علم کلام (10) که در برابر ایمان گرایى قرار دارد و در آثار کلامى غرب معمولا آن را خارج از دو گونه نمى دانند: «عقل گرایى افراطی » (11) یا افراطى و «عقل گرایى انتقادى ». (12) در دیدگاه نخست، صدق و حقانیت باورهاى دین را باید به گونه اى بتوان اثبات کرد که همه عقلا قانع شوند. توماس آکوئیناس (1274 – 1224) و جان لاک (1632 – 1704) از جمله کسانى اند که داراى چنین اعتقادى بوده اند. از فیلسوفان دینى که امروز بر این باور هستند، مى توان از ریچارد سویین برن (1934) نام برد.
اما از دیدگاه دوم؛ یعنى عقل گرایى انتقادى – که حد فاصل ایمان گرایى و عقل گرایى اکثرى است – اعتقادات دینى را باید مورد نقد و ارزیابى قرار داد. بر اساس این رویکرد، باید تمام تلاش خود را در شناخت برهانها و ادله اى که مؤید نظامهاى دینى هستند به کار گیریم و آنگاه به داورى بپردازیم. در عقل گرایى انتقادى به جاى آن که بر اثبات قطعى اعتقادات دینى تاکید شود بر نقش عقل در نقد اعتقادات دینى تاکید ورزیده مى شود. مى توان گفت این دیدگاه تا حد زیادى از مشرب کانت در باب عقل نظرى و نیز از تفکرات علم گرایانه پوپر تاثیر پذیرفته است.
در گرایش عقل گرایى کلامى در جهان اسلامى، معتزله و شیعه، احتمالا به طور غالب در گونه نخست؛ یعنى خردگرایى حداکثرى جا مى گیرند. البته در میان متفکران مسلمان نیز گرایشهاى ایمان گرایانه وجود داشته است.
4 – عقل گرایى در عصر روشنگرى
قرن هجدهم را عصر عقل (13) نامیده اند؛ زیرا در آن عصر تصور بر آن بود که آرمان «عقلانیت » که فعالیت آن محدود به حوزه هاى تجربى و علمى بود عرصه همه فعالیتهاى انسانى را در برگیرد. این قرن را عصر روشنگرى (14) نیز نامیده اند. در این عصر عقل با بسیارى از سنتها و باورها به نبرد برخاسته بود و تلاش مى کرد تا همه قلمروهاى انسانى را تسخیر نمایند. از پیشروان نهضت عقل گرایانه روشنگرى مى توان از ولتر، منتسکیو، هیوم، کندیاک، دالامبر، دیدرو، ولف، لامبرت و زملر نام برد.
تفاوتهاى عقل گرایى قرن هفدهم با عقل گرایى این دوره (قرن هجدهم) در سه جهت عمده است: اول آن که، عقل گرایى قرن هفدهم نه تنها جنبه غیردینى ندارد، بلکه معمولا نظامهاى آن از مفهوم خدا (در شکل سنتى و وحیانى آن) تاثیر عمده گرفته اند.
دوم آن که، عقل گرایى قرن هفدهم و قبل از آن، گرایش به عقل فلسفى و کاربرد آن صرفا در حوزه مسائل فلسفى است؛ نه در حوزه همه شؤون حیات انسانى مانند علم، اخلاق، سیاست و دین. عقل گرایى این دوره را «عقل بسندگى » نیز مى گویند.
سوم آن که، عقل گرایى قرن هفدهم و قبل از آن در تقابل با تجربه گرایى قرار مى گیرد. در حالى که تجربه گرایى در قرن هجدهم، خود یکى از مؤلفه هاى مهم روشنگرى است. به طور کلى عقلانیت و عقل گرایى روشنگرى یکى از ویژگیهاى دوران مدرن محسوب مى شود و از آن با عنوانهایى چون «عقل ابزارى »، «عقل جزئى » یا «عقل استدلالگر» نیز یاد مى شود.
هدف اساسى فلسفه روشنگرى خصوصا در ابتدا و بویژه در شاخه آلمانى فروپاشى دین نیست؛ بلکه سعى در ارائه صورتى جدید از دین است. نسل اول روشنگرى، هم دین طبیعى (عقلانى) را قبول داشتند و هم دین الهى (وحیانى) را، نسل بعدى از دین طبیعى جانبدارى و وحى را تخطئه مى کردند، اما با ظهور نسل سوم، انواع دین طرد شد. البته مدتى بعد دو جریان معترض متودیسم (15) و پیتیسم (16) تلاش کردند تا مرکزیت و اولویت مسیح و کتاب مقدس را احیا نمایند. به طور کلى مى توان فت خردگرایان روشنگرى هر چند همگى سنت ستیز (17)، اما کمتر دین ستیز (18) بودند.
اندیشمندان عقل گراى روشنگرى تصور مى کردند که به مدد علم تجربى مى توان سعادت و فضیلت را در همه شؤون زندگى تحصیل کرد و بهشت موعود را بر زمین بر پا کرد. دنیوى کردن (19) معرفت علمى و معارف دیگر به معناى بیرون کردن مفاهیم کلامى و دینى از حوزه شناخت جهان بود.
طبیعت در عصر روشنگرى غایتمند نبود و خدا در حد یک «ساعت ساز لاهوتى » تنزل یافته بود. نیروها و عوامل طبیعى بدون در کار آوردن مشیت و عنایت الهى دست اندرکار حوادث طبیعى بودند.
تاثیرگذاریهاى روشنگرى:
بسیارى از نظریه ها و مکتبهاى فلسفى و سیاسى مانند تفکرات اومانیستى و رویکردهاى سکولاریستى و خصوصا اندیشه لیبرالیسم از خردگرایى دوره روشنگرى، بهره جوییها و تاثیرپذیریهاى مبنایى و جوهرى داشته اند.
ناگفته نماند که عقل گرایى قرن هجدهم و انواع عقل گرایى هاى صرف، امروزه، توسط بسیارى از متفکران همچون اگزیستانسیالیست ها، پست مدرنیست ها، محافظه گرایان و زمینه گرایان به چالش و ستیز فراخوانده مى شود. به دو واکنش اعتراض آمیز در همان زمان؛ یعنى پتیسم و متودیسم نیز پیش از این اشاره شد. جنبش رمانتیسم (20) (نیمه دوم قرن 18 تا قرن 19) نیز، با تاکید بر عنصر احساس، واکنشى پرشور بر علیه گرایشهاى افراطى عقلانیت روشنگرى، به شمار مى آید.