کتاب و حکمت
حکمت در قرآن کریم و عرف تقلیدی
پرفسور دکتر عبد العزیز بایندر
بر خلاف آنچه علماء می گویند، خداوند به همه انبیاء و رسولان کتاب نازل کرد. در سورهٔ انعام خداوند بعد از ذکر نام ۱۸ تن از انبیاء می فرماید:
أُولَئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ [۱] آنها کسانى هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم؛ و اگر (به فرض) نسبت به آن کفر ورزند، (آیین حق بر زمین نمى ماند؛ زیرا) کسان دیگرى را نگاهبان آن مى سازیم که نسبت به آن، کافر نیستند.
امّا عرف تقلیدی می گوید که 4 کتاب نازل شده که عبارت است از: تورات، انجیل، زبور وقرآن کریم.
از ابو ذر غفاری نقل می کنند که گفت: از رسول خدا پرسیدم که چند کتاب بر انبیا نازل شده است؟ رسول الله علیه السلام فرمودند: صد صحیفه و چهار کتاب. خداوند متعال به آدم علیه السلام ده صحیفه، و بر شیث ۵۰ صحیفه، بر ادریس ۳۰ صحیفه، و بر ابراهیم ده صحیفه، و همچنین تورات، انجیل، زبور و فرقان را نازل کرد. پرسیدم: ای رسول خدا، صحف إبراهیم چه بوده است؟ فرمود: شامل تمام صحف بوده است.
این روایت دلالت بر این می کند که گویا تعداد انبیا ۱۸ تن بوده است. در حالی که در آیات۸۳ الی ۸۹ سورهٔ انعام چنین آمده است:
وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ * وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَى وَعِیسَى وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ* وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطًا وَکُلاًّ فضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ * وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ * ذَلِکَ هُدَى اللّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا کَانُواْ یَعْمَلُونَ * أُوْلَئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ فَإِن یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلاء فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّیْسُواْ بِهَا بِکَافِرِینَ *[۲]
اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم! درجات هر کس را بخواهیم (و شایسته بدانیم،) بالا مى بریم؛ پروردگار تو، حکیم و داناست. *و اسحاق و یعقوب را به او ( ابراهیم) بخشیدیم؛ و هر دو را هدایت کردیم؛ و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم؛ و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را (هدایت کردیم)؛ اینگونه نیکوکاران را پاداش مى دهیم! *و (همچنین) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را؛ همه از صالحان بودند.*و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط را؛ و همه را بر جهانیان برترى دادیم. *و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى دادیم) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم. *این، هدایت خداست؛ که هر کس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمایى مى کند! و اگر آنها مشرک شوند، اعمال (نیکى) که انجام داده اند، نابود مى گردد (و نتیجه اى از آن نمى گیرند)*
آنها کسانى هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم؛ و اگر (بفرض) نسبت به آن کفر ورزند، (آیین حق بر زمین نمى ماند؛ زیرا) کسان دیگرى را نگاهبان آن مى سازیم که نسبت به آن، کافر نیستند. *
چیزی که از آیات فوق بر می آید این است که خداوند به همه انبیا کتاب، حکمت و نبوت داده است. ودر آیه دیگر الحکمه به معنی حکمت آمده است. مثلا در آیهٔ ۸۱ سورهٔ آل عمران چنین آمده است:
وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّیْنَ لَمَا آتَیْتُکُم مِّن کِتَابٍ وَحِکْمَهٍ ثُمَّ جَاءکُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْ مَعَکُم مِّنَ الشَّاهِدِینَ *[۳]
و [یاد کن] هنگامى را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هر گاه به شما کتاب و حکمتى دادم سپس شما را فرستادهاى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش کنید آنگاه فرمود آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید گفتند آرى اقرار کردیم فرمود پس گواه باشید و من با شما از گواهانم*
همچنین در آیه ای دیگر خداوند می فرماید که وظیفهٔ پیامبران ابلاغ است:
کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ[۴]
مردم امتى یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان کتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند و جز کسانى که [کتاب] به آنان داده شد پس از آنکه دلایل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] که میان شان بود [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند به توفیق خویش به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند هدایت کرد و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى کند *
خداوند به آنان که کتاب نازل کرد امر فرمود تا آنها یعنی انبیا، کتاب را در قلبشان حفظ کنند و با زبانشان به مردم یاد بدهند، به دستوراتش عمل و از نواهی اش اجتناب کنند، شریعتش را اهمال نکنند با احکامش حکم کنند. از آنجا که حکم به غیر از آنچه خدا نازل کرد – کار اهل کفربوده و یا کار آن هایی که حکم خداوند را یا تبدیل یا پنهان می کنند و یا اصلا انکار می کنند هست، پس حکم کردن با حکم غیر خدا کفر است.
*ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایى بود نازل کردیم پیامبرانى که تسلیم [فرمان خدا] بودند به موجب آن براى یهود داورى مى کردند و [همچنین] الاهیون و دانشمندان به سبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهاى ناچیزى مفروشید و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکرده اند آنان خود کافرانند [۵]
معنای کلمهٔ حکمت – صحیح حکم کردن است. پیامبر علیه السلام از قرآن کریم احکام را استنباط و تطبیق می کرد. ما به این سبک استنباط کردن احکام از قرآن را یاد گرفتیم. وقتی با این اسالیب سنت نبوی را به قرآن تطبیق دهیم می بینیم که این دو تا با هم کاملاً هماهنگ و همسو هستند.
آیات الهی دو گونه است :
۱- آیات تکوینی یا آیات کیهانی است که منبع و اساس تمام علوم می باشد.
دانشمندان با مطالعه علوم کیهانی و با دنبال کردن روش های صحیح و قوی می توانند به بسیاری از حقایق در جهان دسترسی پیدا کنند.
کلمهٔ «الأحبار» در آیهٔ فوق جمع کلمهٔ “الحبر” است که به عالم می گویند حبر (به معنی جوهر)، چون أثر علمش در قلب مردم می ماند طوری که آثار خوب آن در اقتدا به آن هم ماندنی است. اگر دانشمندان آیات نازل شده در این کتاب با اهمیت را مطالعه کنند به حکمت آیات الهی در جهان آسان دسترسی پیدا خواهند کرد. چون حکمت چیزی مشترک بین علم و دین است. لذا خداوند در کتاب خود می فرماید که دین امر فطری است:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ [۶]
پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى دانند *
در اوایل آیاتی که نازل شده، خداوند توجه رسولش را به سمت فطری بودن دین جلب نموده است:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ. الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ [۷]
بخوان به نام پروردگارت که آفرید*انسان را از علق آفرید *بخوان و پروردگار تو کریمترین [کریمان] است *همان کس که به وسیله قلم آموخت*آنچه را که انسان نمى دانست [بتدریج به او] آموخت*.
بسیاری از آیات قرآن کریم مخاطب را به این سمت سوق می دهند که متوجه آیات تکوینی (کیهانی) شود و به آن دقت کند. از طریق پژوهشهایی که ما با همکاری متخصصان علوم مختلف و نیز با محققان علوم قرآنی و ادبیات عرب در مورد موضوعات مختلف انجام داده ایم، به این نتیجه رسیدیم که این روش همگرا و سازگار با علم مدرن است و ما را به اهداف مورد نظر می رساند. خداوند متعال به آدم علیه السلام نخست فطرت و سپس اسرار این کیهان را یاد داده است؛ آن جا که می فرماید : وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا یعنی: و به آدم همه اسم هارا یاد داده است. این جا ضمیر- ها- طبق قاعدهٔ زبان عربی به جمع غیر عاقل بر می گردد. بعد از این که اشیای بی روح را به آدم یاد داده، به او معرفت موجود در این اشیا را آموخت. لذا ضمیر – ها – به ضمیر –هم- تبدیل شده است: ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ. و این علمی بود که ملایکه از کسب آن عاجز بودند. و اشیایی که ملایکه گمان می کردند که غیر عاقل اند، در واقع در وجود خود معرفتی را شامل هستند انسان با تعقلش می تواند به آن دسترسی پیدا کند. و این معرفت را خداوند متعال علم غیب نامیده است، چون جزء مادیات نیست و با چشم دیده نمی شود. پروردگار به فرشتگان خطاب می کند: أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ [۸]
فرمود اى آدم ایشان را از اسامى آنان خبر ده و چون [آدم] ایشان را از اسماء شان خبر داد فرمود آیا به شما نگفتم که من نهفتهٔ آسمانها و زمین را مى دانم و آنچه را آشکار مى کنید و آنچه را پنهان مى داشتید مى دانم.
خداوند با این علم آدم را بر فرشتگان ترجیح داده، به آنان امر کرد که به او سجده کنند و فرشتگان هم اطاعت کردند. و این دانش باعث شد که انسان بتواند به هنرهای مختلف دست پیدا کند و بتواند تمدن بسازد. خداوند این علوم را با کتابت یعنی با نوشتن آموخت:
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ [۹]
همان کس که به وسیلهٔ قلم آموخت * آنچه را که انسان نمى دانست به او آموخت*
ملکهٔ عقلی احکام را درست استنباط می کند:
حکمت قدرت عقلی انسان می باشد که به وسیلهٔ آن می توان حکم صحیح کسب کرد. خداوند متعال می فرماید:
یُؤتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ [۱۰]
(خدا) به هر کس که بخواهد حکمت مى بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیرى فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان، کسى پند نمى گیرد.
در حدیثی که از پیامبر علیه السلام نقل می شود چنین آمده است:
” لا حسد إلا فی اثنتین: رجل آتاه الله مالا فسلط على هلکته فی الحق، ورجل آتاه الله الحکمه فهو یقضی بها ویعلمها [۱۱]
جزء این دو مورد حسد نیست (یعنی نباید باشد): مردی که خداوند به او ثروت زیادی داده و او آن را در راه حق مصرف می کند. و مردی که خداوند حکمت اعطا نموده و او با آن قضاوت می کند و به دیگران می آموزد.
در حدیث دیگرچنین آمده:
عن ابن عباس، قال: ضمنی النبی صلى الله علیه وسلم إلى صدره، وقال: «اللهم علمه الحکمة» 12]
از ابن عباس نقل می شود که گفت: رسول الله علیه السلام من را در آغوش گرفته فرمود: خدایا حکمت را به او یاد بده.
با دلایل آیات و احادیث فوق خواهیم دید که حکمت امر اکتسابی است. دعای حضرت ابراهیم علیه السلام نیز به این معنی بوده است:
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ [۱۳]
پروردگارا در میان آنان فرستاده اى از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه شان کند زیرا که تو خود شکست ناپذیر حکیمى .
و خداوند به ما خبر می دهد که دعای ابراهیم علیه السلام اجابت شده است:
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ [۱۴]
به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
در مورد استنباط احکام از قرآن کریم خداوند خطاب به رسولش می فرماید:
إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ وَلاَ تَکُن لِّلْخَآئِنِینَ خَصِیمًا [۱۵]
ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داورى کنى و زنهار جانبدار خیانتکاران مباش.
جمیع گفتار، رفتار و تقریرات رسول الله علیه السلام مرتبط با تبلیغ رسالتش حکمت اخذ شده از قرآن کریم بود:
“ألا إنی أوتیت الکتاب، ومثله معه ألا یوشک رجل شبعان على أریکته یقول علیکم بهذا القرآن فما وجدتم فیه من حلال فأحلوه، وما وجدتم فیه من حرام فحرموه” [16]
همانا به من کتاب و همراه آن چیزی همانند آن داده شده است. همانا فردی شکم سیر خواهد آمد که بر تکیه گاه خویش تکیه زده و می گوید بر شما باد به این قرآن. هرچه در آن حلال بود حلالش بدانید و هرچه در آن حرام بود حرامش بدانید.
حکمتی که در قرآن کریم وجود دارد مثل یک معدن است که باید استخراج کرد. مانند این که در استخراج معدن فن و فنون و آلات خاص به کارگرفته می شود، در استنباط از قرآن هم باید روش خود را طی نمود. ما بر این باورهستیم که، این روش با گذشت زمان فراموش شده است.
از آنجا که مسلمانان در صدر اسلام به کشورهایی که منتقل شده اند برای حل مشکلات راه حل ارائه می دادند، علم و تمدن را با خودشان می بردند و با رفتار خود محبت و عشق را در دل مردم شعله ور می کردند. اما مسلمانان پس از آنان نتوانستند مشکلات پیش آمده خودشان را حل کنند، چه برسد به حل مشکلات دیگران. آن اصحابی که از پیامر علیه السلام حکمت را آموخته اند و به دیگر کشور ها مهاجرت کردند آثار اسلامی شان هنوز هم مانده و عناصر اسلامی از ویژگی های مهم آن کشور ها محسوب می شود. اما در کشورهایی که بعد از عصر اصحاب فتح شده، تأثیر اسلام به ندرت دیده می شود. زیرا مسلمانان فاتح بدون حکمت بوده بیشتر تکیه بر تقلید می کردند و از درک کتاب و آموزه های سنت پیامبر دور بودند.
رابطهٔ حکمت با سنت و رابطهٔ سنت با وحی:
حکمت قوت عقلی است که انسان به وسیلهٔ آن می تواند حکم صحیح را صادر کند. در قرآن کریم چنین آمده است:
یُؤتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ [۱۷]
[خداوند] به هر کس که بخواهد حکمت مى بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیرى فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان، کسى پند نمى گیرد.
شافعی می گوید: حکمت سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم است. به قول خودش: “فذکر الله الکتاب، وهو القُرَآن، وذکر الحِکْمَة، فسمعتُ مَنْ أرْضى من أهل العلم بالقُرَآن یقول: الحکمة سنة رسول الله. لأن القُرَآن ذُکر وأُتْبِعَتْه الحکمة، وذکرَ الله منَّه على خَلْقه بتعلیمهم الکتاب والحکمة، فلم یَجُزْ – والله أعلم – أن یقال الحکمة هاهنا إلا سنة رسول الله”
خداوند قرآن را به عنوان کتاب و حکمت ذکر کرد، و بعضی محققان حکمت را سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم دانسته چنین می گویند: حکمت سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم است، چون قرآن ذکر است و عمل کردن به آن حکمت است. و خداوند با تعلیم کتاب و حکمت بر خلقش منت گذشت و جایز نیست – و الله أعلم- بگوییم که منظور از حکمت این جا چیزی غیر از سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم است. [۱۸]
این قول شافعی را نمی شود انکار کرد. لذا خداوند به رسول خود دو چیز را آموخت: ۱٫ کتاب و ۲٫ سنت را. پس باید که سنت حکمت می باشد.
اما در عین حال نمی توانیم ادعای شافعی را قبول کنیم که می گوید:
«وسنة رسول الله مُبَیِّنَة عن الله معنى ما أراد، دلیلاً على خاصِّه وعامِّه، ثم قرن الحکمة بها بکتابه، فاتبعها إیاه، ولم یجعل هذا لأحد من خلقه غیر رسوله» [19]
سنت رسول الله علیه السلام به دلایل عام و خاص، مبین منظور خداوند است و خداوند به هیچ کس از خلقش غیر از رسولش آن را (حکمت را) نداده است.
ما مخالف این ادعا هستیم، چرا که در بسیاری از آیات الهی خداوند می فرماید که به همه انبیاء حکمت اعطا کرده است. مثلا در این آیه می فرماید:
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَهٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ [۲۰]
و [یاد کن] هنگامى را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هر گاه به شما کتاب و حکمتى دادم سپس شما را فرستاده اى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش کنید آن گاه فرمود آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید گفتند آرى اقرار کردیم فرمود پس گواه باشید و من با شما از گواهانم.
علاوه بر این نمی توانیم بگویم که سنت ارادهٔ الهی را تبیین می کند، چون خود پیامبر علیه السلام هم گاهی مرتکب گناه می شد. چون اگر این طور می بود نمی توانستیم حتی تصور کنیم که آن حضرت خطا کنند. مثلا در مسأله نبرد با قافله ابو سفیان، مسلمانان مرتکب اشتباه شده اند که راجع به آن آیهٔ ذیل نازل شد:
وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ. لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ [۲۱]
و [به یاد آورید] هنگامى را که خدا یکى از دو دسته [کاروان تجارتى قریش یا سپاه ابوسفیان] را به شما وعده داد که از آن شما باشد و شما دوست داشتید که دسته بى سلاح براى شما باشد و[لى] خدا مى خواست حق را با کلمات خود ثابت و کافران را ریشه کن کند. تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند.
بعداً قافله نماند، اما رویارویی با اهل مکه در پیش بود که در معرکهٔ بدر مسلمانان آن ضوابطی را که خداوند تعیین کرده اعمال نکردند:
فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ [۲۲]
پس چون با کسانى که کفر ورزیده اند برخورد کنید گردنها[یشان] را بزنید تا چون آنان را [در کشتار] از پاى درآوردید پس [اسیران را] استوار در بند کشید سپس یا [بر آنان] منت نهید [و آزادشان کنید] و یا فدیه [و عوض از ایشان بگیرید] تا در جنگ اسلحه بر زمین گذاشته شود این است [دستور خدا] و اگر خدا مى خواست از ایشان انتقام مى کشید ولى [فرمان پیکار داد] تا برخى از شما را به وسیله برخى [دیگر] بیازماید و کسانى که در راه خدا کشته شده اند هرگز کارهایشان را ضایع نمى کند.
فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ [۲۳]
و اگر از گروهى بیم خیانت دارى [پیمانشان را] به سویشان بینداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است] زیرا خدا خائنان را دوست نمى دارد.
وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ [۲۴]
و هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانى کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید وى را در آتشى درآورد که همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفت آور است.
مسلمانان جسورانه با بخشش جان و اموال شان جنگیدند، اما آنها در موقع از معرکه پیروی نکردند و با مقداری اسیران و مال غنیمت به مدینه برگشتند و مشرکان را رها کردند که آنها هم به مکه برگشتند.
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَهَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛ لَوْلَا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ [۲۵]
هیچ پیامبرى را سزاوار نیست که [براى اخذ سربها از دشمنان] اسیرانى بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند شما متاع دنیا را مى خواهید و خدا آخرت را مى خواهد و خدا شکست ناپذیر حکیم است– گر در آنچه گرفته اید از جانب خدا نوشته اى نبود قطعا به شما عذابى بزرگ مى رسید.
این جا پیامبر علیه السلام خلاف حکمت عمل کرد: أن یحقّ الله الحقّ ویقطع دابر الکافرین [۲۶]
خدا مى خواست حق [=اسلام] را با کلمات خود ثابت و کافران را ریشه کن کند.
اگر مسلمانان از همان اول طبق حکمت الهی حرکت می کردند، همان موقع مکه را فتح می کردند. در سال شش هجری خداوند در صلح حدیبیه دو بار داد:
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا؛ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا [۲۷]
ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى، تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند.
در سورهٔ عبس راجع به خطای دیگرپیامبر علیه السلام چنین آمده است:
عَبَسَ وَتَوَلَّى؛ أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى؛ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى؛ أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى؛ أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى؛ وَأَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى؛ وَهُوَ یَخْشَى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى [۲۸]
چهره در هم کشید و روى گردانید (۱) که آن مرد نابینا پیش او آمد (۲) و تو چه دانى شاید او به پاکى گراید (۳) یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد (۴)اما آن کس که خود را بى نیاز مى پندارد (۵) تو بدو مى پردازى (۶)با آنکه اگر پاک نگردد بر تو [مسؤولیتى] نیست (۷) و اما آن کس که شتابان پیش تو آمد (۸)در حالى که [از خدا] مى ترسید (۹) تو از او به دیگران مى پردازى (۱۰)
در آیهٔ دیگر باز به پیامبر علیه السلام چنین خطاب شده است:
وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَیْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِم مِّن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ [۲۹]
و [اى پیامبر] کسانى را که در صبح و شام روى به درگاه آفریدگار پروردگارشان دارند و رضایت او را خواهانند، از خود طرد نکن چیزى نه از حساب ایشان بر عهده ى تو هست و نه از حساب تو بر عهده ى ایشان، پس اگر آنها را از خود برانى در زمره ى ستمکاران خواهى بود.
شاید مفهوم این نوع اشتباهات پیامبر علیه السلام در سورهٔ فتح آمده باشد:
لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ [۳۰]
بعد از آن خداوند [بر اثر برکت تقدیر این پیروزى عالمگیر] اشتباهات گذشته ى تو را و نیز آنچه که ممکن است در آینده پیش آید بر تو مى بخشد و نعمتش را بر تو کامل مى فرماید و تو را بر راه راست استوار می دارد.
در سورهٔ نصر تفصیل این استغفار بیان شده است:
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ؛ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا؛ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا [۳۱]
[اى پیامبر] هنگامى که یارى خداوند و پیروزى [حقّ بر باطل] فرا رسد * آنگاه مردم را مى بینى که دسته دسته در دین خدا وارد مى شوند. پس به ذکر پاکىِ مطلق خداوند و شکر آفریدگار پروردگارت «2» مشغول باش و از محضرش طلب عفو و بخشش کن، همانا خداوند آن توبه پذیر مشفق و لطف گستر است.
مهم این است که نخست اشتباه باید تصحیح شود و بعد از آن استغفار کرد.
آیاتی که در بالا آوردیم می توانند در زندگی مسلمانان انقلاب برپا کنند. اما اهمالی که در زمینهٔ فهم آیات الهی رخ داده برداشت خطا و بدون حکمت از آیات را در پی داشته، لذا انقلابی هم در زندگی مسلمین اتفاق نیفتاد. مثلاً در تفسیر آیات إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا؛ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا؛ وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا [۳۲]
[اى پیامبر] همانا ما براى تو پیروزى نمایانى تقدیر فرمودیم* بعد از آن خداوند [بر اثر برکت تقدیر این پیروزى عالمگیر] اشتباهات گذشته ى تو را و نیز آنچه که ممکن است در آینده پیش آید بر تو مى بخشد و نعمتش را بر تو کامل مى فرماید و تو را بر راه راست استوار می دارد* و خداوند حمایتى بى نظیر و دشمن شکن نصیبت مى فرماید.
نعمت بزرگی برای پبامبر علیه السلام تمام شده بود که گناهان گزشته و آینده او بخشیده شد. و این در فتح مکه و طائف که خداوند به وسیله آن سربلندی در دنیا و پیروزی بر دشمنان به پیامبر اعطا کرده، تجلی شد. این تفسیر را در کتاب هایی که با تیراژ زیاد در عربستان سعودی و ترکیه چاپ شده است. و وقتی که خود خداوند می فرماید “أنّه یغفر له ما تقدم من ذنبه وما تأخر” می گویند که بعید است که پیامبر گناه داشته باشد. و این حرفشان خیلی عجیب است، چون انگار می خواهند به خدا بفهمانند که این طور نیست، یعنی رسولت مرتکب گناه نمی شود؟!
آیا آنان به این قول خداوند توجه ندارند که می گوید:
قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ [۳۳]
بگو:«من در میان پیامبران وجودى نوظهور نیستم و حتّى علم به این مطلب ندارم که خداوند با من و با شما چه خواهد کرد، جز از آنچه به من وحى و امر مى شود پیروى نمى کنم و من هشداردهنده اى شارح حقایق دین هستم.».
اما متأسفانه این اشتباهات منحصر به این آیات نیست و خیلی زیاد است که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد:
مسأله سعی بین صفا و مروه در کتاب و سنت
شافعی می گوید: کسی را که از اهل علم مخالف این باشد که سنت نبی بر سه وجه است را نمی دانم. و علما از این ۳ وجه بر دوتا اجتماع کردند. این دو وجه عبارت است: ۱- خداوند نصی در بارهٔ آن نازل نکرده و پیامبر صلی الله علیه و سلم بیان کرده است که آن هم مانند نص پذیرفته می شود. ۲- خداوند کتاب را کلی نازل کرد و پیامبر علیه السلام منظور خداوند را بیان می کند. و این دو وجه است که کسی در آن اختلاف ندارد. اما وجه سوم این است که پیامبر آن چیزی را که خداوند نگفته بود سنت قرار داده است.
برخی گفتند: خداوند آن چیزی که اطاعتش واجب است، به پیامبر صلی الله علیه و سلم مستقر کرد و به علم ازلیش می دانست که رسولش آن چیزی را که در نص نبوده سنت خود قرار می دهد.
برخی گفتند: رسول الله علیه السلام تنها آن چه را که در نص آمده با تبیین، سنت قرار داده است. مثلاً نماز، واجب بودنش در نص آمده اما چگونه گزاردنش در سنت بیان شده است.
برخی گفتند: او با رسالت خدا آمد و سنتش هم تثبیت شده است.
برخی گفتند: هر چیزی که به پیامبر علیه السلام القا شده سنت است و سنتش هم حکمتی است که الله به او القا کرد. [۳۴]
وقتی که ممکن نیست که پیامبر علیه السلام به چیزی حکم کند که خداوند آن را نخواسته، نمی توان گفت که این سنتی که علماء بیان می کنند با کتاب الله همراهی دارد.
در عرف فقهی تقلیدی تا جایی رسیدند که حتی احکام واضح قرآنی ترک شده و به احادیثی که مخالف با قرآن است تمسک یافتند. احیاناً هر دو یعنی هم کتاب و هم سنت ترک می شود و با سلوکی تازه مسلک جدید پیدا می کنند.
نمونه های زیادی می شود در این زمینه پیدا کرد که در مباحث مختلف انجام داده ایم هر کس به آن رجوع کند می تواند ببیند. ما این جا به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد. موضوع سعی بین صفا و مروه را بررسی کنیم تا درآن با دیدگاههای فقهاء که از حکمت استفاده نمی کنند آشنا شویم.
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ [۳۵]
در حقیقت صفا و مروه از شعایر خداست [که یادآور اوست] پس هر که خانه [خدا] را حج کند یا عمره گزارد بر او گناهى نیست که میان آن دو سعى به جاى آورد و هر که افزون بر فریضه کار نیکى کند خدا حق شناس و داناست
قول خداوند که می گوید: فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا بر واجب بودن سعی دلالت نمی کند، اما در حدیث پیامبر علیه السلام آمده است ” اسْعَوْا فَإِنَّ اللَّهَ کَتَبَ عَلَیْکُمْ السَّعْی”، یعنی سعی کنید الله بر شما آن را نوشت (واجب کرد) [۳۶]
نووی در شرح صحیح مسلم می گوید: جمهور علماء از صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنها آمده اند می گویند که سعی بین صفا و مروه رکن از ارکان حج است و بدون آن حج صحیح نمی باشد و با خون [قربانی] و یا چیز دیگر جبران نمی شود. و از جمله کسانی که این را گفتند مالک، شافعی، أحمد، اسحاق و ابو ثور هستند. برخی از سلف گفتند که سعی تطوع (داوطلبانه) است. ابو حنیفه می گوید: سعی واجب است، با ترک عاصی می شود با جبران (ذبح است) حج صحیح می شود. [۳۷]
نووی در مجموعهٔ خود می گوید: ابْنِ مَسْعُودٍ وَأُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ وَابْنِ عَبَّاسٍ وَابْنُ زُّبَیْرِ وَأَنَسٌ وَابْنُ سِیرِینَ می گویند سعی تطوع است، نه رکن است و نه واجب و برای ترک آن خون هم نمی طلبد. و اردف می گوید: در مذهب ما سعی از ارکان حج و عمره است، و بدون آن حج عمره کامل نمی شود و احرامش حلال نمی شود. این را عایشه، مالک، اسحاق، ابو ثور، داوود و احمد در روایت گفتند.[۳۸]
ابن منذر می گوید: ثابت شد با حدیث بنت ابی تجاره که می گوید: شنیده ام که رسول الله علیه السلام فرمود: سعی بین صفا و مروه کنید که بر شما الله واجب کرد و آن رکن است. شافعی می گوید اگر این حدیث نمی بود سعی تطوع دانسته می شد. کسانی که قائل به تطوع هستند به آیه استناد می کنند که می گوید: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ علیه أن یطوف بهما و در قراءت شاذ از ابْنِ مَسْعُودٍ «فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ لَا یَطَّوَّفَ بِهِمَا آمده است و رفع جناح در آیه بر مباح بودن آن دلالت می کند. [۳۹]
سرخسی در ردّ رأی شافعی می گوید: در مذهب شافعی -رحمه الله تعالى- سعی رکن است و بدون آن حج و عمره کامل نمی شود و به حدیثی از پیامبر احتجاج کرد که می گوید: خدا بر شما آن را نوشت یعنی واجب کرد. و همچنین فرمود: خداوند حج و عمره را تا سعی بین صفا و مروه نباشد کامل نمی کند. حجت ما در این مسأله این است که سعی واجب نیست، چون در آیه چنین امده: فَمَنْ حَجَّ البَیْتَ أَو اعْتَمَرَ فَلاَ جُناح عَلَیْهِ أنْ یَطَّوَّفَ بِهِما و لفظ -لا جناح علیه- بر مباح بودن نه واجب بودن دلالت می کند. اما به دلیل اجماع ظاهر آیه ترک شده است. [۴۱]
همان گونه که در مثال بالا می بینیم مذاهب فقهی تضاد بین آیه و حدیث می بینند. شافعی، مالک و ابن حنبل یکی از احادیث را گرفته آیه را ترک کردند.
اما حنفیه ادعا دارد که آیه را گرفته حدیث را ترک نمودند. اما در حدی که آیه را بگیرند فکر نمی کنند و آیه را مثل بقیه ترک کردند. و می گویند که سعی واجب است و در این رای بر اجماع مزعوم استناد می کنند. معنایی که حنفیه بر واجب بودن می آورند در هیچ کدام از مذاهب یافت نمی شود. پس با این حال نمی توان ادعای اجماع را قبول کرد.
اگر به این موضوع در سایه قرآن و سنت نگاه کنیم، خواهیم دید که در صفا یک بت و در مروه یک بت دیگری بود که اهل جاهلیه بین این دوتا سعی می کردند. با آمدن اسلام بتها را از بین بردند، اما مسلمانان فکر می کردند که سعی کردن هم متعلق به اهل جاهلیه است لذا از سعی کردن اجتناب می کردند. [۴۲] آیه نازل شد که سعی از شعار اسلام است. بعد پیامبر علیه السلام فرمودند که سعی کنید که الله آن را بر شما واجب کرد. این استنباط حکیمانه از قرآن بود. بر ماست که با رجوع به آیه دیگری که آیه فوق را تفسیر می کند درست بفهمیم.
الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیر؛ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ؛ وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ [۴۳]
الف. لام. راء. این قرآن کتابى [مجید] است که آیات محکم و استوار آن از جانب خداوند، آن حکمرواى «2» آگاه از امور خلق، به روشنى شرح و بیان فرموده شده است* [اى پیامبر! بگو:] «اى مردم جز خداى یگانه را نپرستید، همانا من از جانب خداوند براى شما [پیامبرى] هشداردهنده و بشارتدهنده هستم.* [و نیز بگو:] «از آفریدگار پروردگارتان طلب عفو و بخشایش نمایید و به درگاه او توبه کنید باشد که تا پایان عمرِ مقدّر، شما را از نعمات ارزشمند بهرهمند فرماید و به هر فرد شایستهى لطف، از فضل و کرم خود، نعمتى عطا فرماید، و اگر [از حق] رویگردان شوید من بر شما از عذاب روزى بزرگ بیمناکم.
در آیه دومی که متعلق به سعی است چنین آمده است: وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَهَ لِلَّهِ [۴۴]
مناسک حجّ و عُمره را به عنوان عبادت راه خدا به صورت تمام و کمال به پایان رسانید.
این آیه اشاره می کند که با ترک سعی بین صفا و مروه حج و عمره ناقص خواهد ماند. سعی رکن مشترک بین حج و عمره است و قول خداوند – فَلاَ جُناح عَلَیْهِ أنْ یَطَّوَّفَ بِهِما- دلالت می کند که در طواف بیت نقص نیست. نقص در سعی بین صفا و مروه است که پیامبر (ص) فرمود – “خداوند بدون سعی صفا و مروه عمره و حج را کامل نمی کند” همچنین گفت: “سعی کنید خداوند سعی را بر شما واجب کرد”. چون خداوند امر کرد که حج و عمره را کامل کنید.
صحابه این مسأله را درست فهمیده بودند و قول أم المؤمنین عائشه رضی الله عنها به این امر دلالت می کند: لعمری ما أتم الله حج من لم یسع بین الصفا والمروة ولا عمرته [۴۵]
سوگند که خداوند حج را بر کسی که سعی بین صفا و مروه انجام نداده تمام نمی کند، همچنین عمره اش را هم تمام نمی کند.
به این شکل توافق بین کتاب و سنت و قول صحابه به وجود می آید. این مثال برای وجود حکمت در قرآن کریم است که پیامبر (ص) به اصحابش آموخته بود.
قول خداوند “وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَهَ لِلّه” آیه ۱۹۶ سوره بقره فهمیده نشد، چون مردم طریق فهم قرآن به قرآن را فراموش کردند و این تنها راهی است که برای رسیدن به استنباط حکمت از قرآن کریم می باشد.
این فراموشی سبب شد تا در فهم قرآن کریم اشتباهات زیادی شود. سنت یک وحی غیر متلو و مصدر مستقل از قرآن کریم تلقی شود و این از نتائج فجیع چنین اشتباهاتی است.
فرق بین حکمت استنباط پیامبر و بین حکمت استنباط مردم:
همان طور که در آیهٔ شریفه راجع به غزوهٔ بدر می بینیم اگر در درک حکمت پیامبر علیه السلام دچار اشتباه شود، خداوند نمی گذارد این اشتباه همین طور بماند و آن را اصلاح می کند. هر حکمی که از نبی علیه السلام صادر شد و تنبیهی به خطا بودن این حکم از طرف خداوند نشده باشد، اطاعت از آن برای مسلمانان واجب می باشد.
فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا [۴۶]
ولى چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمىآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند.
احکامی که علماء اسلام استنباط می کنند باید به کتاب و سنت عرضه شود، چون علماء مثل نبی علیه السلام نیستند که خداوند مراقبشان باشد که با صدور حکم اشتباه فوراً آن را اصلاح کند. خداوند می فرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا [۴۷]
اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیکفرجامتر است
آیه به این اشاره می کند که باید هیئتی از علماء باشد که حین اختلاف مسلمانان آن را حل کنند، به مشکلات مسلمانان رسیدگی کنند و همه این را طبق کتاب خدا و سنت انجام دهند. اما چنین هیئتی در طول تاریخ زندگی مسلمانان دیده نشد.
خلاصهٔ کلام این که بر مسلمانان واجب است که به اصل منبع کتاب و سنت برگردند و در نوع نگرششان تجدید نظر کنند.
———————————————————————–
[۱]الأنعام، ۶ / ۸۹٫
[۲] انعام، ۸۳-۸۹٫
[۳] آل عمران ۸۱/
[۴] بقره ۲۱۳٫
[۵] مایده ۴۴٫
[۶] روم ۳۰٫
[۷] علق؛ ۱-۵٫
[۸] بقره؛ ۳۳٫
[۹] علق ؛ ۴ و ۵٫
[۱۰] بقره؛ ۲۶۹٫
[۱۱] صحیح البخاری، باب الاغتباط فی العلم والحکمه؛
[۱۲] صحیح البخاری، باب ذکر ابن عباس رضی الله عنهما؛
[۱۳] بقره؛ ۱۲۹٫
[۱۴] آل عمران؛ ۱۶۴٫
[۱۵]نسا؛ ۱۰۵٫
[۱۶] سنن أبی داود، باب فی لزوم السنه.
[۱۷] بقره ؛ ۲۶۹٫
[۱۸] الرساله للشافعیه، صـ . ۷۸٫
[۱۹] الرساله للشافعیه، صـ .۷۹
[۲۰] آل عمران، ۸۱
[۲۱] انفال ۷؛ ۸٫
[۲۲] محمد ۴٫
[۲۳] انفال ۵۷٫
[۲۴] نسا؛ ۱۴٫
[۲۵] انفال ۶۷، ۶۸٫
[۲۶] انفال ۷
[۲۷] فتح ۱،۲٫
[۲۸] عبس؛ ۱-۱۰٫
[۲۹] انعام ۵۳٫
[۳۰] فتح ۳٫
[۳۱] نصر، ۱-۳٫
[۳۲] فتح۱-۳٫
[۳۳] احقاف؛ ۹؛
[۳۴] الرساله للشافعی، صـ . ۹۱-۹۳
[۳۵] بقره؛ ۱۵۸؛
[۳۶] أحمد بن حنبل، ج . ۶ / ص . ۴۲۱؛ ابن حزیمه، ۲۷۶۵٫
[۳۷] صحیح مسلم بشرح النووی، کتاب الحج، ج. ۹ / ص. ۲۰-۲۱٫
[۳۸] صحیح مسلم بشرح النووی، کتاب الحج، ج. ۹ / ص. ۲۰-۲۱
[۳۹] کتاب المجموع للنووی، تحقیق محمد نجیب المطیعی، بیروت، ج. ۸ / ص. ۶۵-۶۶٫
[۴۰] ] المبسوط لشمس الدین السرخسی، ج. ۴ / ص. ۵۰٫
[۴۲] أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت ج. ۳ / ص. ۵۰۰، کتاب الحج وجوب السعی بین الصفا والمروه.
[۴۳] هود؛ ۱-۳؛
[۴۴] بقره، ۱۹۶؛
[۴۵] مسلم، الحج، ۲۶۰ (۱۲۷۷).
[۴۶] نسا؛ ۶۵؛
[۴۷] نسا؛ ۵۹؛