مسأله ختم علی القلب(مهر نهادن بر دل ها)
در قرآن کریم خداوند می فرماید: خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ [1]
خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اى است و آنان را عذابى دردناك است.
آیاتی که به این معنی آمده اند آثار سلبی اعمال بد را نشان می دهند. کثرت معاصی مانند زنگ زدن آهن قلب را فاسد می کند. فساد انسان مثل فسادی است که در طبیعت رخ می دهد قرآن کریم فطرت را چنین بیان می کند: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [2]
پس روى خود را با گرايش تمام به حق به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست اين است همان دين پايدار ولى بيشتر مردم نمى دانند.
پس دین ما دین فطرت است که هر کس طبق دین عمل کند یعنی طبق فطرت عمل کرده است و بر عکس هر کس خلاف فطرت عمل کند خلاف حق عمل کرده و میزان را بر هم زده است، فساد اولا در ذات انسان شروع می شود و سبب آن منافع، آرزوها و رغبت هاست. انسان باید با آن مبارزه کند، و گرنه قلبش مثل آهن زنگ می زند در عاقبت جنس قلب تغییر یافته از آنچه که خداوند فطرت قرار داده دور می شود. خداوند در باره چنین افراد می فرماید:
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ [3]
نه چنين است بلكه آنچه مرتكب مى شدند زنگار بر دلهايشان بسته است.
انسان فاسق به گناه کردن عادت می کند و با مرور زمان از آن حتی لذتی هم می برد مانند کسی که سیگار می کشد که در ابتدای کار بوی نامطبوع آن را احساس می کند، دفعه دوم این کراهت برایش کمتر احساس می شود به این نحو اگر استعمال آن را ادامه دهد، نه این که بدش نمی آید، حتی لذت جویی هم می کند در دروغ گفتن هم همین طور است: انسان اول از دروغ گفتن به شدت خجالت می کشد، اما اگر همیشه دروغ بگوید این حالت برای او عادی می شود و کلا طبیعتش هم تبدیل خواهد شد که دروغ برای او یک حاجت می شود که نمی تواند بدون آن باشد.
قلب انسان مرکز کنترل است با عقل آن چه که صحیح است می فهمد قلب حسب مصالح رغبت و منافع آن را می پذیرد یا رد می کند، چون اطاعت از آن چه که عقل به ان امر می کند توان می طلبد. کسی که این توان را ندارد با دانستن صحیح بودن به آن عمل نمی کند. از این جا فساد شروع می شود چشم کور و گوش کر می شود لذا به جای پذیرفتن حقائق رأی خود را می پذیرد. محیط یا پوشه جدید در اطراف خود درست می کند، دوستان جدید پیدا می کند که اشتباهات او را تأیید کنند. خداوند می فرماید:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ [4]
پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد آيا پند نمى گيريد.
إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأُوْلئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ*
تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود دروغگويانند*
مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ*
هر كس پس از ايمان آوردن خود به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و[لى] قلبش به ايمان اطمينان دارد ليكن هر كه سينه اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود*
ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَيَاةَ الْدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ *
زيرا آنان زندگى دنيا را بر آخرت برترى دادند و [هم] اينكه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند*
أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ *
آنان كسانى اند كه خدا بر دلها و گوش و ديدگان شان مهر نهاده و آنان خود غافلانند*
خیلی از مفسرین درتفسیر آیات ختم القلب می گویند که در اثر سوی اعمال شان خداوند این طور قرار داده است؛ به نظر ما این تفسیر صحیح نمی باشد، چون تا دم مرگ به بندگانش این فرصت را می دهد که هدایت شوند واگر خودش ختم زده باشد، از او سلب اختیار کرده و مجالی برای او باقی نمی گذارد. به نظر ما منظور در ختم القلب استعاره تمثیلیه است که در زبان عربی رائج است. دلیل هم آیات ذیل است:
«وَمَا أَنَاْ بظلام لّلْعَبِيدِ» من [نسبت] به بندگانم بيدادگر نيستم (ق 29)؛
«وَمَا ظلمناهم ولكن كَانُواْ هُمُ الظالمين» و ما بر ايشان ستم نكرديم بلكه خود ستمكار بودند (زخرف، 76 )؛
البته ناگفته نماند که برخی مفسرین مثل زمخشری در کشاف آیات مرتبط را درست تفسیر کرده است.
شخصی که تنبلی و کسالت و تسوف دارد ممکن است به سوی مهر شدن قلبش سوق داده شود؟
تنبلی و کسالت چیزی است که در اسلام به شدت منع شده است. اما آن به تنهای نمی تواند موجب ختم القب باشد.
You’re on top of the game. Thanks for sahrnig.