الف) پیروی از اهل سنت و جماعت
از مواردی که به نظر می رسد هم ابن حزم و هم لالکایی به طور جدی در آن متفق القول هستند، پیروی از اعتقاد اهل سنت و جماعت است. به عنوان مثال، همان طور که گفتیم، عنوان کتاب لالکایی شرح اعتقاد اهل السنه والجماعه است. در این کتاب در موارد متعددی لالکایی بر لزوم پیروی از اهل سنت و جماعت روایات و تفاسیری را می آورد. در واقع جزء اول کتاب به لزوم پیروی و اتباع از اهل سنت و جماعت اختصاص یافته است. او روایاتی از پیامبر نقل می کند که بر لزوم حفظ سنت دلالت دارند. همچنین تفاسیری را از برخی آیات قرآن نقل می نماید که براساس این تفاسیر طریق حق همان اهل سنت و جماعت است. همچنین به کسانی اشاره می کند که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) امامت و هدایت اهل سنت و جماعت را بر عهده داشته اند.1
همین مطلب را می توان در کتاب الفصل که ابن حزم به رشته تحریر درآورده نیز مشاهده کرد. در این کتاب ابن حزم بعد از آنکه به رد یهود و نصارا می پردازد، وارد مباحث فرق اسلامی می شود و در یک تقسیم بندی فرق اسلامی را به پنج دسته تقسیم می کند که عبارت اند از: اهل سنت، معتزله، شیعه، مرجئه و خوارج. او در ادامه می کوشد که اصلی ترین عقیده هر یک از این فرق را بازگو کند. ابن حزم در مورد اهل سنت چنین می گوید:
واهل السنة الذین نذکرهم اهل الحق ومن عداهم فأهل البدعة، فإنهم الصحابة رضی الله عنهم وکل من سلک نهجهم من خیار التابعین رحمهم الله تعالی ثم اصحاب الحدیث ومن اتبعهم من الفقهاء جیلاً فجیلاً الی یومنا هذا، ومن اقتدی بهم من العوام فی شرق الارض وغربها رحمة الله علیهم.17
همان طور که مشاهده می شود، ابن حزم در اینجا اصحاب حدیث را جزو اهل سنت و فرقه حق می داند، و این شائبه اتفاق میان فرقه ظاهریه که ابن حزم به آن معتقد است و اهل حدیث را تقویت می کند.
ب) مخالفت با رأی، قیاس و استحسان و…
از مباحثی که باز به نظر می رسد میان هر دو طرف به نوعی مشترک است، مخالفت آنان با هرگونه رأی، قیاس، استحسان، تعلیل و به عبارتی هرگونه عقل گرایی در مسائل دینی اعم از فقهی و کلامی است. لالکایی در چند موضع از کتاب خود به صراحت متعرض این بحث شده و عقل گرایانی مانند ابوحنیفه را ذم کرده است. از جمله هنگامی که می خواهد سنت را تعریف کند، چنین می گوید
السنة عندنا: آثار رسول الله، والسنة تفسر القرآن، وهی دلائل القرآن، ولیس فی السنة القیاس ولاتضرب لها الامثال ولاتدرک بالعقول ولا الاهواء، انما هی الاتباع وترک الهواء.20
مشاهده می شود که در تعریف سنت هرگونه قیاس و عقل گرایی را رد می کند. در جای دیگری عنوان روایات نقل شده را چنین می نامد: «سیاق ما روی عن النبی فی الحث علی اتباع الجماعة، والسواد الاعظم وذم تکلف الرأی، والرغبة عن السنة، والوعید فی المفارقة الجماعة»،21 و به نوعی مدعی می شود که آنچه از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت شده، در مخالفت با رأی نیز می باشد. البته در هیچ یک از روایاتی که در این قسمت نقل می شود، به صراحت رأی رد نمی شود، ولی روایاتی هست که از اتباع هوی و نیز از جدا شدن از اکثریت به نوعی برحذر می دارد.22
حال سراغ ابن حزم می رویم که او نیز به همین اندازه نظریاتی مخالف با رأی و قیاس و استحسان و مانند آن دارد. ابن حزم در رد این مباحث رساله مستقلی دارد که بخش زیادی از آن باقی مانده و در کتابی که گلدزیهر با عنوان ظاهریان، آموزه ها و تاریخ آنان نگاشته است، به پیوست به چاپ رسیده است. عنوان این رساله «رساله فی ابطال القیاس والرأی والاستحسان» است.
در اینجا به دو مورد از مخالفتهای جدی ابن حزم با قیاس و رأی در مباحث کلامی اشاره می کنیم. ابن حزم در بحث صفات ضمن رد مباحث کسانی که در این زمینه از قیاس استفاده می کنند، چنین می گوید:
ایضاً فانهم یدعون انهم ینکرون التشبیه ثم یرکبونه اتم الرکوب فیقولون لما لم یکن الفعال عندنا الا حیاً عالماً قادراً وجب ان یکون الباری الفاعل للأشیاء حیاً عالماً قادراً وهذا نص قیاسهم لله تعالی علی المخلوقات تشبهه تعالی بها ولایجوز عند القائلین بالقیاس ان یقاس الشیء الا علی نظیره واما ان یقاس الشیء علی خلافه من کل جهه وعلی ما لایشبهه فی شیء البته فهذا ما لایجوز اصلاً عند کل احد فکیف والقیاس کله باطل لایجوز.27
در اینجا مشاهده می شود که در بحث صفات که یکی از مباحث کلامی است، ابن حزم هرگونه قیاس را باطل می داند و طرفداران این کار را به دلیل اینکه صفات خدا را به صفات انسانی قید کرده اند، مذمت می کند. در بحث استطاعت نیز ابن حزم با کسانی که می خواهند معنای کلمه استطاعت را براساس رأی خود تعیین کنند، مخالفت می کند و معنای آن را منوط به نص و اجماع می کند.28
از مواردی که نقل کردیم این نتیجه حاصل می شود که ابن حزم نیز مانند لالکایی مخالفت خود با قیاس و رأی و مانند آن را تنها به مباحث فقهی منحصر نمی کند و در مباحث کلامی نیز با این موارد به مخالفت برمی خیزد.
ج) نص گرایی در امور دینی
لالکایی و ابن حزم هر دو به یک اندازه در مورد مسائل دینی نص گرا یا به عبارت دیگر ظاهرگرا هستند. این امور هم مسائل فقهی و هم مسائل کلامی را در برمی گیرد. همان طور که در رأی و قیاس و… دیدیم، هر دو نفر به یک اندازه با رأی مخالف بودند. لازم است بدانیم که نتیجه منطقی مخالفت با هرگونه رأی، قیاس و استحسان و… در فهم متون دینی، نوعی نص گرایی است که اجازه تخطی از ظاهر متون دینی را به هیچ وجه به فرد نمی دهد و تفاوتی ندارد که این نصوص قرآن باشد یا روایات برگرفته از آن. در اینجا ابتدا به ابن حزم می پردازیم و نص گرایی او را بررسی می کنیم. ابن حزم در کتاب الفصل خود بارها تأکید می کند که آنچه را مربوط به دین است تنها می توان از راه نص و ظاهر آیات و روایات به دست آورد. ابن حزم مدعی می شوند کسانی که از پذیرش ظاهر قرآنی که در دست مسلمانان است سر باز می زنند، کافر و قتل آنان را واجب می داند.30 در جای دیگری نیز از مسلمانان می خواهد که به کسانی که برای دیانت سرّ و امور باطنی در نظر می گیرند، بدگمان باشند.31 سؤالی که مطرح است این است که آیا ابن حزم با این همه تأکید بر نص و ظاهر، آیا استثنایی هم برای نص گرایی خود قائل است و مواردی هست که او به نوعی تأویل را جایز بداند. پاسخ به این سؤال مثبت است. ابن حزم در برخی از موارد جایز می داند که آیات و روایات دچار نوعی تأویل شوند، ولی در تمامی این موارد تأکید می کند که این تأویلها باید مستند به نص دیگر و یا اجمال باشد، یعنی در تأویلهای خود باز هم ملاک نهایی را نص و یا حداقل اجماع قرار می دهد.3
لالکایی نیز در این زمینه با ابن حزم همراه است. از آنجا که تمامی مطالب ارائه شده توسط لالکایی در کتابش به صورت احادیث و تفاسیر روایت شده از پیامبر و از صحابه و تابعین است، نمی توان مطلبی را که صریحاً بر ظاهرگرایی او دلالت داشته باشد در آن یافت. اما همین شیوه که او برگزیده، یعنی نقل احادیث و تفاسیر از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، صحابه و تابعین دلالت بر نص گرایی او دارد. شاید این سخن تا حدی عجیب به نظر برسد، چرا که در همین روایات بارها به تفاسیری اشاره شده که خلاف نص و ظاهر و تا حدی دچار تأویل است، ولی با اندکی دقت معلوم می شود که با توجه به گرایشهای اهل حدیث چنین شیوه ای کاملاً طبیعی است. اگر به کتاب شرح اعتقاد اهل السنة والجماعة، نوشته لالکایی، نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم که تقریباً در تمامی قسمتهای کتاب، نویسنده خود را مقید می داند که تنها با یک سلسله سند سخن خود را به پیامبر(صلی الله علیه و آله)، صحابه و یا تابعین برساند و سخن آنان در امور دینی و یا تفسیر قرآن را نقل کند. نویسنده هیچ گاه نمی کوشد که نظر خود را در مورد یکی از آیات قرآن و یا یکی از روایات بیان کند، بلکه تنها به نقل اکتفا می کند.
لالکایی نیز مانند ابن حزم هیچ گونه تأویلی را پذیرا نیست، بلکه برای پذیرش مطالب خلاف ظاهر، حتماً باید از طریق سلسله سند، این تأویلها را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) یا یکی از صحابه و تابعین برساند، یعنی تقریباً همان طور که ابن حزم می گفت، از نظر لالکایی، نص را تنها از طریق نص و اجماع سلف صالح می توان تأویل کرد.
در اینجا در مورد اشتراکات این دو نفر به همین مقدار اکتفا می کنیم و به این مطلب می پردازیم که آیا میان آنان اختلاف نظر نیز وجود دارد یا نه و در صورتی که جواب مثبت است این اختلاف نظر تا چه حد جدی است.