الف) عقل گرایی و استدلال گرایی ابن حزم به خلاف لالکایی
ابن حزم آندلسی همان طور که قبلاً نقل کردیم، هنگامی که وارد حیطه دین اسلام می شود بسیار نص گراست و اجازه هیچ گونه تأویل را نمی دهد، مگر آنکه مجوز این تأویل از سوی خود نص و یا اجمال صادر شده باشد. اما سؤالی مطرح است و آن اینکه در مجموعه تفکر ابن حزم آیا استدلال گرایی نیز به چشم می خورد یا خیر.
ما قبل از آنکه به تفصیل عقل گرایی ابن حزم را مورد بررسی قرار دهیم، ابتدا مدلی را که خود او طراحی کرده بود، به نقل از خود وی نقل می کنیم، سپس به تفصیل مباحث استدلال گرایانه او را بررسی می نماییم. ابن حزم در بخشی از کتاب الفصل خود چنین می گوید:
ولیس ننکر المحاجة علی القصد الی تبیین الحق وتبینه بل هذا هو العلم الحسن وانما ننکر الاقدام فی الدین بغیر برهان من قرآن او سنة او اجماع بعد ان اوجبه برهان الحس واول بدیهة العقل والنتائج الثابتة من مقدماته الصحیحة، من صحة التوحید والنبوة. فاذا ثبت ما ذکرنا فضرورة العقل توجب عند جمیع ما قاله لنا الرسول… .33
این عبارت تقریباً صریح ترین عبارتی است که ابن حزم در آن به مدل مورد نظر خود اشاره کرده است. همان طور که از این عبارت بر می آید، ابن حزم در نظر داشت تا با طی یک فرایند استدلالی به محدوده دین وارد شود و آن گاه که به محدوده دین وارد می شود، برای خود نوعی نص گرایی آن گونه که توضیح دادیم تعریف کرده است. حال برای اینکه با این فرایند استدلال گرایانه به طور کامل تر آشنا شویم، مراحل آن را تک تک ارزیابی می کنیم.
اول) استدلال گرایی ابن حزم در بحث شناخت: همان طور که از عبارت بالا نیز بر می آید ابن حزم در بحث شناخت و معرفت شناسی کاملاً عقل گراست. او در ابتدای کتاب الفصل به رد سخنان سوفسطاییان می پردازد و ادله آنان را در رد وجود حقیقت و یا در اینکه حقیقت امری مشکوک است، رد می کند. مثلاً یکی از ادله او در رد سخن شکاکان این است که آیا شک شما موجود است یا نه. اگر بگویند که موجود است در واقع از شک مطلق خارج شده اند، و اگر بگویند موجود نیست باز هم خلاف نظر خودشان که همان شک است سخن گفته اند.34
دوم) استدلال گرایی ابن حزم در بحث توحید و شناخت خداوند: نکته دومی که در مورد عقل گرایی ابن حزم جای طرح دارد، استدلال گرایی او در مورد اثبات وجود خداوند است که در عبارتی که نقل کردیم به آن اشاره شد و ابن حزم در این زمینه بحثی طولانی و دامنه دار را مطرح کرده است. اگر بخواهیم به طور خلاصه صورت برهانی را که ابن حزم بر اثبات خدا ارائه کرده است بیان کنیم، این صورت به شکل زیر در می آید:
مقدمه اول: این عالم حادث است.
مقدمه دوم: هر حادث برای به وجود آمدن نیاز به محدثی دارد.
نتیجه: پس این عالم نیاز به محدثی دارد.
از آنجا که ابن حزم معتقد است اثبات مقدمه دوم چندان مئونه زیادی نمی طلبد، تمام تلاش خود را برای اثبات مقدمه اول به کار می گیرد. ابن حزم برای اثبات مقدمه اول در کتاب الفصل پنج برهان می آورد که ما برای آنکه بحث ما به درازا نینجامد، تنها به یکی از این براهین اشاره می کنیم. از جمله براهین ابن حزم این است که ما هر شخص و هر شیء و هر زمانی را که در عالم مشاهده می کنیم محدود است و هر محدودی دارای اول و ابتدا است، پس عالم هم دارای ابتدا و در نتیجه حادث است. بعد از آوردن این براهین بر حدوث عالم، ابن حزم این بحث را مطرح می سازد که آیا محدث، خود عالم و یا غیر عالم است یا چیزی غیر از این دوست. ابن حزم فرض اول و سوم را باطل می داند و تنها فرض دوم باقی می ماند و به این ترتیب وجود محدث اثبات می شود.38
سوم) استدلال گرایی ابن حزم در مورد نبوت: در مرحله بعد از اثبات وجود خداوند و توحید او، ابن حزم به اثبات نبوت می پردازد. در این بخش مباحث ابن حزم به دو قسمت نقضی و ایجابی قابل تقسیم است. او ابتدا مباحث کسانی مانند براهمه را که نبوت را نمی پذیرند، رد می کند و سپس نبوت را اثبات می کند. از جمله در جواب این سخن آنان که گفته اند عقل برای رسیدن به خدا و عبادت او کافی است، چنین می گوید که عده زیادی از انسانها اساساً اهل استدلال کردن نیستند و عده زیادی هم توانایی استدلال را ندارند و استدلال برای آنان غامض و دشوار است.
چهارم) اندیشه های ابن حزم در مورد علوم یونان یا علوم اوائل (فلسفه، منطق، هندسه، نجوم و…): به گفته قاضی صاعد اندلسی، در دوره ابی عامر المنصور که پدر ابن حزم وزارت او را بر عهده داشت، نوعی بدبینی به علوم یونانی در میان مسلمانان اندلس وجود داشت و نفوذ فقها و محدثان در آن دیار موجب شده بود که علوم اوائل شدیداً مورد نکوهش قرار گیرد.41 خود ابن حزم نیز در برخی از آثار خود به این نکوهشها اشاراتی دارد.42 اما ابن حزم جدای از نظری که در مورد مسائل دینی دارد و این مسائل را تنها به موارد منصوص و مجمع علیه محدود می کرد، به بسیاری از علوم یونانی مانند منطق و فلسفه و حساب و هندسه و… نظری مثبت داشت و این علوم را مفید می دانست. او در قسمتهای مختلفی از کتابهایش به تمجید از این علوم پرداخته و آموختن آنها را توصیه می کند. او در رساله ای به نام «رساله مراتب العلوم» روندی را برای آموزش به متعلمان توصیه می کند که در این روند جایی را نیز برای فلسفه، منطق، طبیعیات، حساب، هندسه و طب در نظر گرفته است.43 در رساله دیگری که «رسالة التوقیف علی شارع النجاة» نام دارد، به ترتیب به علوم فلسفه، منطق، حساب، هندسه، هیئت و طب اشاره می کند و تصریح می کند که تمام این علوم نافع و برهانی هستند و برای هر یک منافعی را ذکر می کند.
در پایان این قسمت لازم است یادآوری کنیم که ابن حزم کتابی مستقل در علم منطق دارد که در آن مباحث فلسفی و مباحث زبان شناختی و نحوی زیادی نیز مطرح شده است. این کتاب التقریب لحد المنطق والمدخل الیه نام دارد. یکی از جاهایی که ابن حزم به شدت سخن مخالفان با علوم اوائل را رد می کند همین جاست. او افراد را در مواجهه با این علوم به چهار دسته تقسیم می کند. دسته اول بدون خواندن این کتب آنها را حاوی کفر و الحاد می دانند. دسته دوم کسانی هستند که این کتابها را هذیان و پریشان گویی می دانند. دسته سوم به خلاف دو گروه اول این کتابها را می خوانند، ولی در حالی که در عقل آنان تصرف شده و هوای نفس بر آنان غالب است. ابن حزم می کوشد که به نوعی به هر یک از این سه گروه پاسخ دهد. در جواب به گروه اول از این آیه بهره می گیرد که « ولاتقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً».48 در جواب به گروه دوم نیز این سخن آنان را به جهل آنان نسبت می دهد و در جواب به گروه سوم سخن آنان را ناشی از پیش فرضهای غلط و پذیرش سخنان جاهلان توسط این گروه قبل از خواندن کتب می داند و از دیدگاه او فهم این کتابها برای گروه سوم از همه سخت تر و دشوارتر است.
ابن حزم بعد از مطرح کردن این سه گروه و جواب دادن به آنان، به گروه چهارم اشاره می کند و این گروه را چنین معرفی می کند که آنان راه صحیح را انتخاب می کنند و با ذهن صاف و فکر پاک از هوی و هوس و با عقل سلیم به سراغ این علوم می روند. این گروه به اهداف این علوم وقوف پیدا می کنند و به واسطه نور این علوم هدایت می شوند و از طریق براهین ضروری توحید نزد آنان به اثبات می رسد و اقسام مخلوقات و تأثیر و تدبیر خالق را در آنان در می یابند.
ب) زبان شناسی ظاهرگرایانه ابن حزم به خلاف لالکایی
ابن حزم قبل از آنکه در عرصه دین یک نص گرایی جدی را از خود به نمایش بگذارد، تلاش کرده است که به نوعی ماهیت زبان بشری را نیز تبیین کند و گویی این کار را برای آنکه برای ظاهرگرایی خود در عرصه دین یک پشتوانه نظری داشته باشد، انجام داده است.
در این زمینه باید میان او و لالکایی به یک تمایز جدی قائل بشویم. دو نکته در مورد زبان شناسی ابن حزم قابل تأمل است که در اینجا بدان اشاره می کنیم. ابن حزم به خلاف نظر مشهور که زبان را امری قراردادی و حاصل وضع توسط مردم می داند، معتقد است که زبان آفریده خداوند است.
نکته دیگری که در مورد زبان شناسی ابن حزم قابل توجه و بااهمیت است این است که ابن حزم ظاهرگرایی خود را از زبان شناسی آغاز می کند و آن گاه این ظاهرگرایی را به مباحث دینی تسری می دهد. او بارها تصریح می کند که انسانها هنگامی که با یکدیگر از طریق زبان ارتباط برقرار می کنند، حق ندارند معنای باطنی برای زبان در نظر بگیرند، و تنها باید معنای ظاهری کلمات را در نظر داشته باشند. عین عبارت ابن حزم در یکی از این موارد چنین است:
وحمل الکلام علی ظاهره الذی وضع له فی اللغة فرض لایجوز تعدیه الا بنص أو اجماع لان من فعل غیر ذلک أفسد الحقایق کلها والشرایع کلها والمعقول کله.
با توجه به نکاتی که به آن اشاره کردیم، می توان به این نکته واقف شد که ابن حزم تا حدی کوشیده است که برای زبان ساختاری تعریف کند تا از این طریق مبنایی برای ظاهرگرایی خود دست و پا کند. البته اینکه ساختاربندی ابن حزم تا چه حد قرین توفیق بوده است، در اینجا محل بحث ما نیست.
اما در مورد لالکایی نیز این سؤال وجود دارد که با اینکه وی به عنوان یکی از بزرگان اهل حدیث کوشیده است یک نص گرای تمام عیار باشد و به نص آنچه به صورت تفسیر آیات و چه به صورت روایت از سلف رسیده است پایبند بماند، آیا کوشیده است که برای نص گرایی خود هیچ گونه تبیینی ارائه دهد. به جز آنچه در مخالفت با رأی و سخنان ابوحنیفه از لالکایی نقل کردیم، به سختی می توان تبیینی زبان شناختی برای نص گرایی در این اثر لالکایی یافت. گفتنی است از آنجا که نگاه اهل حدیث به طور کلی نگاهی کاملاً تکلیف گراست، یعنی به دنبال این هستند که تکلیف و وظیفه خود را در امور دینی چه فقه و چه کلام با استناد به سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، صحابه و تابعین، به طور کامل انجام دهند، هیچ گاه نمی کوشند که به نوعی تبیین ـ ولو به میزان اندک و ابتدایی آن ـ روی آورند و لالکایی نیز دقیقاً همین شیوه را پی گرفته است.
ج) موضع گیری هر یک از دو طرف در قبال معتزله و اشاعره
بحث دیگری که در بررسی اختلافات میان ظاهریه و اهل حدیث (در اینجا ابن حزم و لالکایی) بسیار حائز اهمیت است، موضع هر یک از دو طرف در قبال دو فرقه فکری مهم در قرون اولیه اسلامی یعنی معتزله و اشاعره است. در این زمینه نیز بحث را از ابن حزم آغاز می کنیم.
ابن حزم در کتاب الفصل آن گاه که به دسته بندی فرق اسلامی می پردازد، نکاتی را راجع به معتزله و اشاعره مطرح می سازد که می تواند به عنوان یکی از نقاط افتراق جدی میان ظاهریه و اهل حدیث باشد.
در این قسمت، ابن حزم بعد از آنکه مسلمانان را به پنج فرقه تقسیم می کند، می کوشد در میان هر یک از این پنج فرقه کسانی را که به اهل سنت نزدیک ترند و کسانی را که از اهل سنت دورترند معرفی کند. او نزدیک ترین فرقه به اهل سنت در میان مرجئه را پیروان ابوحنیفه می داند که ایمان را تصدیق لسانی و قلبی می دانند و معتقدند اعمال تنها شرایع ایمان است نه جزء آن. در ادامه دورترین افراد به اهل سنت در میان مرجئه را پیروان جهم بن صفوان، ابوالحسن اشعری و محمدبن کرام می داند و از قول اشعری نقل می کند که ایمان تنها تصدیق قلبی است. در میان معتزله نیز برخی به اهل سنت نزدیک ترند و برخی از اهل سنت دورترند. از گروه اول پیروان بشربن غیاث، نجار و غیاث بن عمرو را نام می برد و از گروه دوم به پیروان ابوالهذیل علاف اشاره می کند.58
مشاهده می شود که ابن حزم در اینجا شدیداً به اشعری و پیروان او می تازد و آنان را دورترین مرجئه به اهل سنت می داند و در عوض نگاه مثبت تری به معتزله دارد و برخی را نزدیک به اهل سنت و برخی را دور می داند.
لالکایی در کتابش بیشترین تلاش را برای رد سخنان معتزله از خود نشان می دهد و گویی دشمن درجه اول او در این کتاب معتزله و قدریه هستند. حال آنکه از سخنان اشاعره و ابوالحسن اشعری تقریباً هیچ کجا از کتابش نامی به زبان نمی آورد.
د) اختلافات ابن حزم و لالکایی در مورد احتجاج با مخالفان
از موارد دیگری که به نظر می رسد لالکایی و ابن حزم با یکدیگر اختلاف نظر جدی دارند، مناظره و احتجاج با مخالفان است. ابن حزم در تمامی کتابهای خود و به خصوص کتاب الفصل که مهم ترین کتاب وی محسوب می شود، با حرارت تمام با تمامی مخالفان خود از منکران ادیان، فلاسفه، مسیحیان، یهودیان و پیروان دیگر ادیان گرفته تا فرقه های مختلف اسلامی مانند مرجئه، معتزله، شیعه و… به احتجاج می پردازد و سخن آنان را رد می کند و این مسئله تا حد زیادی از همان روحیه عقل گرایانه او نشأت گرفته است. در جای جای کتابهای ابن حزم می توان روحیه جدلی وی را مشاهده کرد.
ابن حزم علی رغم نص گرایی شدید، احتجاج و استدلال ورزی با مخالفان را رها نمی کند و این دقیقاً خلاف آن چیزی است که لالکایی بدان معتقد است و آن را انجام می دهد. لالکایی علی رغم اینکه در کتاب خود از نقل روایاتی که دال بر تکفیر و تفسیق مخالفان اهل حدیث است، هیچ ابایی ندارد، ولی شدیداً با بحث و مناظره و مجادله با مخالفان سر ستیز دارد. لالکایی بخش مستقلی از کتاب خود را به این مبحث اختصاص داده که عنوان این بخش چنین است: «سیاق ما روی عن النبی فی النهی عن مناظرة اهل البدع وجدالهم والمکالمة معهم والاستماع الی اقوالهم المحدثة وآرائهم الخبیثة».65