سوال
در روزگاری که علم و دین نیرومند میشوند، انسانها از هم فاصله میگیرند. اعتماد میان انسانها از میان میرود و این به خصومت میان آنها تبدیل میشود. چنین برمیآید که نه دین و نه علم نمیتواند انسانها را به هم پیوند دهد. عدهای در این میان گناه را به گردن علم و گروهی دیگر آن را متوجه دین میکنند. پس معیاری که انسانها را به هم پیوند میدهد چیست؟
پاسخ
در قرون اخیر نظر به این که دین را بزرگترین مانع علم میانگاشتند، علیه دین مبارزه در جریان بود. شمار زیادی از مدارس، مساجد و مراکز تعلیم و تربیت بسته شدند. اگر با این طرز تفکر حرکت کنیم، آیا شایسته است که به علت تولید سلاحهای کشتار جمعی به مبارزه با علم برخیزیم؟ درست نیست که به خاطر اعمالی که دینداران و دانشمندان مرتکب میشوند به دشمنی با دین و یا علم برخیزیم. آیا درست است به علت تصادف یک راننده تولید خودرو را متوقف کرد؟ به این میماند که با دیدن یک تصویر زشت تمامی نقاشان را از بین ببریم. در اصل کلیهی اقداماتی از این دست نتیجهی یک جانبهنگری و طرز تفکر کسانی است که از انسانیت بهرهای نبردهاند. علم و دین؛ این دو بزرگترین عامل بهرهکشی انسانها بوده است. در اصل علم مقولهای جدا و نیز مقولهای جدا است. ولی نمیتوان گفت علم و دین کاملاً ماهیتی جدا از هم هستند. ممکن است علم و عبادت جدا از هم باشند. در اصل کسی که از این میان یکی را برمیگزیند انسان خوانده میشود. همانگونه که دین بدون علم وجود ندارد، دین بدون عبادت نیز وجود ندارد. دینی که مربوط به زندگی انسانها است به عنوان دین وی می شود. این دو مانند روح و جسم به همدیگر وابستهاند. همانگونه که خداوند انسان را این گونه آفریده است. نخستین چیزی که خداوند به انسان بخشید همان حقیقت بود، یعنی دانش بود.
از این پس بود که خداوند از آنها مسوولیت و حساب و کتاب خواست و این از نقطه نظر شرعی همان دین است. انسانها حساب پس میدهند. این یعنی دین وجود دارد. کسی که دین ندارد، حساب ندارد. در خصوص موضوعی که پیرامون آن بحث میکنیم، سخن عالمی را شاهد میآورم که به کرات شنیده میشود: می دانیم خداوند دو نوع نشانه دارد. یکی از این نشانهها انسان را از زمان آفرینش تا مرگ میآموزد. این نشانه کدام است؟ نمونههایی از این نشانهها میتوان برای نمونه درخت، سنگ، خاک، آب و هر چیز دیگری را نام برد که ما وقتی آنها را میبینیم از آنها میآموزیم. انسانها هر چقدر در بارهی آنها بیشتر بدانند، میتوانند استفادهی بهتری از آنها به عمل آورند. کسی که در بارهی فلز میآموزد، از آن توپ، تانک و هواپیما میسازد. سپس کسی که طی اعصار این علم را آموخته، به ویژه اروپاییها، بر دنیا حکمرانی میکنند. اینها آفریدههای خداوند را آموخته و بر دنیا مسلط شدند.
از نشانههای دیگر خداوند، آیاتی است که خداوند نازل فرموده. این نشانهها کدامند؟ این کتابهایی است که از نخستین پیامبر تا حضرت محمد (ص) نازل گردیده است. اینها قوانین الهی هستند. خداوند این قوانین الهی را از آن جهت برای بشر فرستاده که به واسطهی آنها نحوهی رفتار انسان را مشخص نماید. انسانها در اروپا از آیات نازل شده توسط خداوند رویگردان شدهاند. آنها گرچه نیروی مادی به دست آوردند ولی معنویات را از دست دادند، اخلاق در آنها از میان رفت، بنیان خانواده از هم پاشید، حس عدالتخواهی از میان رفت، حتی بسیاری از آنها انسانیت را نیز از دست دادند. وقتی با آنها از دین و عبادت سخن میگویی به شما خواهند گفت «باز شروع کرد». زیرا سخن از عبادت چیزی است که آنها تحمل شنیدنش را ندارند. به همین علت آنها معنویت و روح خود را از دست دادهاند.
وضع مسلمانها فاجعه بارتر از آنها است. آنها پس از فوت پیامبر هم از نشانههای آفریدگار هم از آیات نازل شده توسط خداوند فاصله گرفتند و آن را صرفاً برای حفظ کردن و استفاده در پارهای از امور دنیوی و داد و ستد یاد گرفتند. و نشانههای آفریده شده توسط خداوند را یاد نگرفتند. و این است که برای همه چیز وامدار غیر مسلمانها هستند. نه تنها فنون بلکه برخی فتاوی دینی را هم از آنها گرفتند. آنها حتی دین را به صورت میراث از نسل ماقبل خود به ارث میبرند. آنها از دریچهی اصول مذهب خود به دین مینگرند. یعنی حرف کسی را که هم مذهب آنها نباشد گوش نمیدهند. حتی سخنی که ما اینجا میگوییم اگر راست باشد باز دنبال آنند که از آن ایرادی بگیرند. وی برای گرفتن ایراد حرف شما و مرا گوش میدهد. آنها حتی میتوانند بی عیبی را هم عیب تلقی کنند.
ولیکن اگر کسی با او هم مذهب باشد، با گفتن این جمله که «در اشتباه ما هم حکمتی نهفته است» از آن دفاع می کنند. ریشهی این امر کجاست؟ وی نه نشانههای آفریدهی خداوند و نه آیات نازل شده را خوانده و آن را فرا نگرفته و این نتیجهی یک جانبه نگری در امر تعلیم و تربیت است.